از شیر گرفتن
ملوسکم سلام بعد کلی کلانجار بالاخره با خودم تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت. با اینکه به همه میگفتم دیگه به شیر نیاز نداری ولی توی دلم غوغا بود... خلاصه با کمک بابایی دل را یکی کردم و همراه مامان جون و خاله مریم در جمعه تاریخ 3 آبان 92 به امام زاده جعفر رفتیم . برای آخرین بار بهت شیر دادم، تو خواب رفتی و ما به خونه مامان جون اینا برگشتیم. تو بد خواب شدی و شیر می خواستی. منم گفتم اوف شده. آخه قبلا با رژ لب قرمزش کرده بودم . تو کلی گریه کردی. دلم خیلی سوخت، باباجون بغلت کرد و بردت بیرون . چند روز خیلی اذیت کردی ولی خدا را شکر شبا آروم بودی آخه به اصرار بابایی یه چند ماهی بود اتاقت را جدا کرده بودیم، با اینکه من خیلی موافق نبودم ولی الان خوشحالم، آ...
نویسنده :
ماماني و بابايي
17:49